این روزها آسمان تنها دوست من است، بیشتر از ۶ ماه است در قرنطینهام، به جز برای موارد اضطراری از خانه خارج نشدهام و هر زمان که حس کردهام دیگر نمیتوانم به این زندگی ادامه دهم با خیره شدن به آسمان کمی آرام شدهام گرچه هنوز هم عمیقا غمیگنم اما تماشای آسمان، چه ابری، چه کبود، چه آبی و آفتابی به من حس امنیت میدهد. این حس امنیت را پیشتر وقت مسافرت زمینی، که محبوبترین سبک سفر برای من است، هنگام گذر از جادههای کوهستانی داشتم. محو تماشای کوهها میشدم و چشم از جاده برنمیداشتم. فکر کردن به اینکه هزاران سال است که این کوهها همینجا هستند به من آرامش میداد و حالا این آرامش را در تماشای آسمان از طبقهی پنجم آپارتمانم در رشت جستجو میکنم و در دنیای کتابها یکی پس از دیگری غرق میشوم.
سال گذشته که خبر موفقیت کتاب هیچ دوستی به جز کوهستان نوشتهی بهروز بوچانی را شنیدم سعی کردم از اخبار مربوط به آن دور بمانم. چون به عادت همیشه دوست دارم نابترین تجربه را ابتدا فقط با خواندن کتاب کسب کنم. در دی ماه ۹۸ به محض اینکه کتاب چاپ شد، دو نسخه از آن را گرفتم چون حس کردم از آنجایی که چاپ اول آن است، امکان دارد چاپ آخر آن نیز باشد. تجربهی خریدن کتاب چاپ اول از نویسندهای که دیگر هیچ کتاب جدیدی از او در ایران منتشر نشد را داشتم. آخرین کتابی که از عباس معروفی در ایران چاپ شد یعنی ذوب شده را ۱۰ سال پیش در زمستان ۸۸ همینگونه تهیه کرده بودم. دو نسخه و پیچیده در روزنامه. اینکه داستان این دو کتاب چقدر شبیه هم هستند مورد بحث من نیست. فقط از لحاظ موقعیت چاپ و حس و حال خودم که بعد از ۱۰ سال حس کردم کتاب متفاوتی از یک نویسندهی ایرانی خواهم خواند که احتمال دارد دیگر از اون در ایران چیزی چاپ نشود، برایم جالب بود.

هیچ دوستی به جز کوهستان را در سرمای زمستان شروع کردم و همزمان شد با بارش برف سنگین و بعد از آن هم شیوع کرونا و قرنطینه و در خانه ماندن ما در رشت. در حال تجربهی اتفاقی بودیم که شاید فقط در کتابها و فیلم و سریالها مشابه آنرا دیده بودیم. ویروسی خطرناک همه گیر شده و از آنجایی که مدیریت سازمان یافتهای برای اینگونه بحرانها در کشور نیست وضعیت از کنترل خارج شده و تنها راه زنده ماندن و عدم ابتلا به آن در خانه ماندن است… همزمان با این قرنطینه همراه کتاب و توصیفات بهروز بوچانی در سفری ناخوشایند از ایران به اندونزی و در نهایت گذر از اقیانوس و رسیدن به استرالیا بودم. اینکه وطن چه کابوسی میتواند باشد را در خط به خط این کتاب میشود با تمام وجود حس کرد. انتخاب مرگ به جای بازگشت به وطنی که حالا دیگر تنها کلمهای بیش نیست اما بابت آن باید تا آخر عمر تقاص پس داد.
خواندن این کتاب اصلا ساده نیست، توضیحات به جا، موقعیتها وحشتناک، توصیفات کافی و همه چیز به طرز باورنکردنیای واقعی است… اگر عادت به تصویرسازی، همدلی و زندگی در دنیای کتابها دارید خواندنش مشکل خواهد بود… اما اگر عادت به خواندن کتابهای لویی فردینان سلین دارید از این حجم از سیاهی و تاریکی تعجب نخواهید کرد و حتی ممکن است مانند من خوشحال شوید که بالاخره نویسندهای ایرانی پیدا شده که بتوانید سبک او را به سلین نزدیک بدانید!
اگر طاقت بیاورید و همراه داستان شوید تا به اصطلاحا استرالیا برسید تازه متوجه خواهید شد که غرق شدن در اقیانوس شاید اصلا مرگ سخت و انتهای بدی برای داستان نباشد. تصور کنید انسانهایی با هر مقام و مسلک از ترس جانشان وطن را ترک کردهاند و حالا زندانیهایی در یک تبعیدگاه مخوفند تا ذره ذره بمیرند و یا بشکنند و التماس کنند که به کشورشان دیپورت شوند تا در آنجا سر از زندان دیگری دربیاورند و شاید سریعتر بمیرند. این وقایع واقعی است در حالیکه میبایست در قرن ۲۱ مفهوم آزادی، مرزها و خطوط روی نقشه از همیشه کم رنگتر باشد. آیا دولت استرالیا نمیتواند به جای هزینهای که برای زجرکُش کردن مهاجران غیرقانونی در زندانهایی در جزایری وسط اقیانوس میکند، به آنها آموزش و فرصت زندگی در جامعه را بدهد؟
اصلا معنا و مفهوم مرز و کشور در دنیای آزاد فعلی چیست؟ انسان سیاست را آفرید تا افساری برای مهار تودهی مردم باشد، اما تا به کی ما سیاهی لشکر خواهیم ماند؟
من انتخابم برای کتاب خواندن همان است که کافکا در نامهای به دوست و همکلاسیاش اسکار پولاک سال ۱۹۰۴ گفته است:
ما به کتابهایی نیاز داریم که اثرشان بر ما مثل یک فاجعه باشد؛ کتابهایی که عمیقا متاثرمان کنند؛ مثل تاثیر مرگ کسی که بیشتر از خودمان دوستش داریم: مثل تبعید شدن به جنگلهایی دور از همه؛ مثل خودکشی. کتاب باید همچون تیشهای باشد برای شکستن دریای یخزدهی درونمان.
و گرنه چه دلیلی دارد که کتاب بخوانیم؟!

اوایل اردیبهشت ۹۹ مجددا کتاب هیچ دوستی به جز کوهستان را خواندم و به دنبال ردپای آن در کتابهای دیگر و در فیلم و سریالها رفتم. نتیجهی آن یک پروندهی دو قسمتی در ویدیو بلاگ صفحه ۷۷ شد که در قسمت اول آن به طور کامل به مرور و معرفی این کتاب و نویسندهی آن، بهروز بوچانی پرداختم و در مورد وضعیت فعلی پناهندهها در دنیا صحبت کردم. در قسمت دوم هم به سراغ کتابهای دیگری که در این مورد نوشته شدهاند و فیلم و سریالهای مرتبط با این موضوع رفتم. این پرونده را از کانال یوتوب صفحه ۷۷ ببینید:
نوشتن مقاومت است؛ قسمت اول
نوشتن مقاومت است؛ قسمت دوم
در این مورد در وبلاگ صفحه ۷۷ بیشتر نوشتم:
در جستجوی کمی آرامش
قطرهای در اقیانوس
پ.ن: برای این پرونده زحمت زیادی کشیدم و اگر ویدیوها را پسندید برای حمایت از من، کافیه در کانال یوتوب سابسکرایب کنید و صفحه ۷۷ را در شبکههای اجتماعی به دوستان خودتون هم معرفی کنید. 🙂