همه چیز خوب است، نان داریم، غذا داریم اتفاقا زیاد هم داریم، بمب و موشکی بر سرمان نمیبارد، گلولهای برای اصابت میان دو ابرویمان کمین نکرده است و بدن سالمی داریم گرچه عقلمان شاید ناقص شده باشد. خانواده داریم و تجربه عاشق شدن و هنوز از تجربهی از دست دادن خانواده درجه یک یا دوست نزدیک هم هیچ چیز نمیدانیم. حتی شاید جور دیگری زندگی کرده باشیم، سفر رفته باشیم و کویر و جنگل و کوه و برف و باران و رنگین کمان کامل و دوگانه را دیده باشیم، در کنار مرجانها و ماهیهای هزار رنگ غواصی کرده باشیم و حس معلق بودن را در دریا به یاد فضا حس کرده باشیم، تاریکترین آسمانهای ایران را دیده و به تماشای آتش بازی آسمان از غروب تا طلوع آفتاب سر به هوا بوده باشیم. تمام شب برای رصد اجرام مسیه در پشت تلسکوپ بوده باشیم و… روی کاغذ اینها رو مینویسیم و فکر میکنیم دیگر همین است؛ باید حالمان خوب باشد. باید آفتاب را ببینیم و از خوشی و امید به زندگی سرشار باشیم. نباید وقتی از کنار پل رد میشویم به رود پر از فاضلاب نگاه کنیم و فکر کنیم اگر بپریم چقدر از این کثافت در ریههایمان خواهد رفت تا دیگر هیچ چیز ندانیم. نباید وقتی که طلوع خورشید را از پنجره میبینیم به این فکر کنیم که آیا قبل از اصابت به زمین در آسمان و موقع سقوط سکته خواهیم کرد یا نه..؟ باید حالمان خوب باشد چون دلیلی، کلمهای برای توضیح این مهِ خاکستریای که از پشت آن مجبور به تماشای زندگی هستیم نداریم.
فقط یک مسالهی جدی فلسفی وجود دارد و آن خودکشی است. قضاوت دربارهٔ اینکه زندگی ارزش زیستن دارد یا نه، برابر است با پاسخ دادن به این اساسیترین سوال فلسفی
آلبر کامو، افسانه سیزیف
با این حال، کامو ظاهرا هرگز تلاشی برای خودکشی نکرد، و شاید اتفاقی نیست که به رغم لحن محزون همیشگیاش، نوعی حس پیروزی زندگی بر مرگ در مرکز افسانه سیزیف و پیام زاهدانهاش قرار دارد: در غیاب امید همچنان باید برای بقا مبارزه کنیم و این کار را میکنیم-با چنگ و دندان.
ویلیام استایرین در کتاب «ظلمت آشکار» از خاطرات افسردگی و زنده ماندنش حالا که از مه غلیظ و تاریک بیماری خارج شده است میگوید و معتقد است راستگوترینِ استادان شجاعانه با این حقیقت روبرو میشدند که افسردگیِ جدی به آسانی قابل درمان نیست. برخلاف مثلا دیابت که تزریق فوری برای تعدیل گلوکز، فرآیندی خظرناک را معکوس میکند و آنرا تحت کنترل درمیآورد. افسردگی در مراحل پیشرفته هیچ درمان فوریای ندارد: فقدان آرامش یکی از عوامل آشفتگی قربانی است و همین عامل است که بیماری را خطرناک میکند. بیماری افسردگی همچنان رازی بزرگ است و در مقایسه با بیماریهایی که انسان را به زانو در میآورند رازهای خود را خیلی سختتر پیش علم برملا میکند.

رنج افسردگی شدید برای کسانی که به آن مبتلا نیستند کاملا تصورناپذیر است و در بسیاری از موارد انسان را میکُشد، چون اندوه و عذاب را نمیتوان تحمل کرد. پیشگیری از بسیاری خودکشیها فقط در صورتی میسر است که آگاهی عمومی نسبت به طبیعت این رنج ایجاد شود. عدهای از مردم از طریق گذر درمانگر زمان و در خیلی از موارد به واسطهٔ دارو ودرمان و بستری شدن از افسردگی جان سالم به در میبرند که شاید تنها موهبت آن باشد ولی آن خیل عظیم غمانگیزی که محبورند خود را به دست نابودی بسپارند، همان قدر شایستهٔ سرزنشاند که قربانیان سرطان لاعلاج.
ویلیام استایرین، ظلمت آشکار
استایرین معتقد است که در افسردگی این امید به رهایی و بهبود نهایی، غایت است. درد بیرحم و بیامان است و آنچه وضع را غیرقابل تحمل میکند، این پیشآگاهی است که درمانی در راه نیست، نه در یک روز، یک ساعت، یک ماه،یا یک دقیقه. اگر تسکین خفیفی باشد، آدم میداند که موقت است؛ درد بیشتری در راه است و نومیدی حتی شدیدتر از دردی است که روح را خرد میکند.
بیشتر نوشتههایی که به موضوع افسردگی میپردازند، همچون نسیمی ملایم خوشبینانه است و این اطمینان را منتشر میکنتد که تقریبا تمام حالتهای افسردگی، در صورت یافتن ضدِافسردگی مناسب، کنترل خواهد شد و از بین خواهد رفت. خواننده به سرعت تحت تاثیر وعدهٔ درمان سریع قرار میگیرد.
اگر این درد به سادگی قابل وصف بود، افراد بیشماری که گرفتار این بیماری باستانیاند، میتوانستند با خاطری جمغ، بخشی از ابعاد عذابشان را برای دوستان و نزدیکان (و حتی پزشکشان) آشکار کنند و شاید درک متقابلی را که فقدانش همواره احساس شده، به وجود آورند. چنین عدم درکی معمولا از فقدان همدردی نیست، بلکه از ناتوانی افراد سالم در تصور شکل عذابی ناشی میشود که با زندگی هر روزهی او کاملا بیگانه است. برای خود من این درد چیزی شبیه غرق شدن در آب و خفگی است، ولی حتی این تصویر هم نارساست.
افسردگی میلیونها نفر را مستقیما گرفتار خود کرده و نیز میلیونها نفر از بستگان و دوستانِ قربانی را. تخمین زدهاند که از هر ده آمریکایی یک نفر درگیر این بیماری است. زنان به شکل قابل توجهی بیشتر از مردان در خطر ابتلا هستند. در لیست مشاغل مرتبط با افسردگی؛ خیاطان، ناخداها، آشپزها، اعضای کابینه به چشم میخورند ولی مشخصا ثابت شده که هنرمندان (به خصوص شاعران) نسبت به این اختلال آسیبپذیرترند و براساس گزارشهای کلینیکی بیست درصدشان خودکشی میکنند.
ویلیام استایرین، ظلمت آشکار

«ظلمت آشکار»، از بهترین کتابهایی که نه یک بار بلکه چندین بار خواندهام و خواهم خواند. برای تمامی کسانی که به افسردگی، ناراحتی و ناامیدی مدام دچارند و دنیایشان حتی گهگاه چنان سیاه، تیره و کبود میشود که نه تنها رنگ که نوری درش نفوذ نمیکند، حتی به نزدیکان و دوستانشان و بهتر بگویم به همه پیشنهاد میدهم این کتاب را بخوانند و در جایی نزدیک به خود نگه دارندش چرا که مدام باید به آن رجوع کرد. خاطرات یک از دنیای افسردگی سالم بازگشته به حدی نادر است که بایستی آنرا چون تابلوی «او توانست پس من هم میتوانم» بر دیوار اتاقمان بکوبیم.
برای آنها که در جنگل تاریک افسردگی اقامت کردهاند، و عذاب توجیهناپذیر آنرا میشناسند، بازگشتشان از مغاک بیشباهت به معراج شاعر نیست که کشان کشان از اعماق تاریک جهنم بیرون میآید و در جهانی که خود «جهان تابناک»اش مینامد، ظاهر میشود. در اینجا هر کس که به سلامتی بازگشته، تقریبا همیشه توان لذت و آرامش را بازیافته و این شاید جبران تحمل یاس و ناامیدی باشد.
ویلیام استایرین، ظلمت آشکار
و در آخر: از افسردگی، ناراحتی مدام و ناامیدی حرف بزنیم.